دلم، از بیکسی مینالد و، کس نیست دمسازش؛ چو مرغی کو جدا افتاده باشد از هم آوازش! همانا، نامه ی قتل مرا آورده از کویی که خون میریزد از بال کبوتر وقت پروازش بر آن در شب ز غوغای سگان بودم باین خوشدل که در بزمش چو غیری خنده زد نشنیدم آوازش بظاهر از لبش خوردم فریب خنده، زین غافل که پنهان خون مردم میخورد چشم فسون سازش آذر بیگدلی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/118763