مرا به جرم وفای من از جفا کشتی جفا نگر، که چو دیدی ز من وفا کشتی! بآن گناه، که بیگانه را کسی بکشد تو بی وفا، همه یاران آشنا کشتی نشد ز قید تو مرغی رها، مگر مرغی که گر ز کنج قفس کردیش رها کشتی چو آگه است خدا، روز حشر عذرت چیست؟! نهان ز خلق اگر امروزت از جفا کشتی؟! فغان ز کشتنم، اکنون که زنده از جورت کسی نماند که گوید: مرا چرا کشتی؟! ز خیل بی گنهان، کس نماند در کویت به تیغ جور مرا بی گناه تا کشتی میان مردم عالم، بس است این طعنت که پادشاه جهان بودی و گدا کشتی چو شد شکار تو مرغ دلم، نمیدانم که داریش به قفس باز اسیر، یا کشتی؟! چه خواجه ای تو، که هر بنده را که دانستی نمی کند به تو دعوی خون بها کشتی؟! مرا که درد نکشت، ای طبیب حیرانم؛ چه دشمنی به منت بود، کز دوا کشتی به خاک پای تواش تا سپارم از یاری بگو که آذر بیچاره را کجا کشتی؟! آذر بیگدلی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/118833