ای باد بامدادی، میآیی از چه وادی؟! کز بیدلان برآمد فریاد وافؤادی! گفتم: بیا، که آبی بر آتشم فشانی؛ دردا که تا رسیدی، خاکم به باد دادی! ساقی کله شکسته، مطرب ترانه بسته؛ ما غافل و نشسته غم در کمین شادی ای دل، ز بیم خویش، گفتم: مرو به کویش دیدی ندیده رویش، از چشمش اوفتادی بودیم هم زبانش، با ما نگفت حرفی رفتیم ز آستانش، از ما نکرد یادی! از سوز آتش تب، جانم رسید بر لب؛ یا از وفا تو امشب لب بر لبم نهادی؟! از هر طرف دویدم، روی دلی ندیدم ناچار آرمیدم، در کوی نامرادی ساقی به می ز سینه، رفته است گرد کینه توبوا من العداوة، یا معشر الاعادی از تیره بختی آذر، از من رمیده دلبر چون من کسی ز مادر ای کاشکی نزادی آذر بیگدلی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/118834