فغان که عمر سرآمد در انتظار کسی که همچو عمر، دمی بیش نیست یار کسی وفا به وعده گر این است امید گاهان را کسی مباد به عالم امیدوار کسی در آن دیار شدم خاک ره، که ننشیند به دامن کسی از رهروان، غبار کسی بر آن شدم که کنم منع دل ز عشق بتان ولی به دست کسی نیست اختیار کسی مرا چه سود ازین زندگی، که تا بودم نه کس به کار من آمد، نه من به کار کسی نشست غیر به پهلوی او، مباد آن روز که ناکسی بودش جای در کنار کسی چه غم ز بی کسی آذر، جز این که می ترسم کسی نیاوردم نامه از دیار کسی آذر بیگدلی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/118841