ماه رخش چو بنمود، از طرف بام نیمی از شرم کاست، تا شد ماه تمام نیمی گیرم رها کنندم، مشکل رسم به جایی زین بال کش قفس ریخت، نیمی و دام نیمی از گرم خویی عشق، وز سرد مهری حسن سوزان کباب دل ماند، نیمی و خام نیمی دارم ز روی و مویت، رنجی و تا نرنجی گویم به صبح نیمی، ناچار و شام نیمی زین نیم جان که دارم، چون نگذرم که یارم از لطف بگذراند بر لب زنام نیمی چشم نگه ز هر یک نبود از آن دو چشمم بس زان دو یک نگاهم، از هر کدام نیمی تا بی خبر نگویم حرفی ز مستی آذر ساقی دهد چو جامم، ریزد ز جام نیمی! آذر بیگدلی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۹۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/118847