ای به سیما، همان که می دانی تو شهی ما همان که می دانی ز آستان تو، عاشقان رفتند مانده بر جا همان که می دانی کوهکن، جان ز شوق کند که داشت کارفرما همان که می دانی چون خرامان به گلشنت بیند افتد از پا همان که می دانی صبح نوروز، روی روشن تو شام یلدا همان که می دانی باشد آذر، که شاد بنشینم یک نفس با همان که می دانی آذر بیگدلی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۰۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/118853