شبی بخلوتی از چشم تنگ چشمان دور نه هوشیار و نه مست و نه خفته نه بیدار نشسته بودم و در سینه کینه یی نه ز کس نشسته بودم و بر لب شکایتی نه ز یار زبان بریده، ز ذکر جهان، مگر زدو ذکر؛ قدم کشیده ز کار جهان، مگر زدو کار نخست، در طلب نعمت نیامده شکر دگر ز خجلت جرم گذشته استغفار که ناگهان، یکی از دوستان روحانی ز در درآمد با جسم زار و جان نزار بگریه گفت: تو هم حال من نمی پرسی درین دیار، که یاری نپرسد از غم یار؟! بآستین، ز رخش گرد رفتم و گفتم: ز چیست گریه ات؟ ای از دلم ربوده قرار! بگفت: داشتم از روزگار دوش غمی که گر شمارمش امروز، تا بروز شمار نگفته باشم از آنها، مگر کمی از بیش نگفته باشم از آنها، مگر یکی ز هزار میانه ی من و دل، گفتگو که شد، ناگاه سحر بباغ مرا خضر ره نسیم بهار بباغ رفتم و، هر سو نظاره میکردم ز بخت بد، بیکی مجلسم فتاد گذار خجسته مجلسی از خواجگان دو صف بسته یکی غریب نواز و یکی ضعیف آزار ستاده من متحیر درین میان ناگاه ز لطف خواند مرا سوی خود یکی ز کنار پس از سلام، بمجلس درآمدم به ادب؛ رخم ز خجلت زرد و دلم ز شرم فگار بگوشه یی که نمودند جای، بنشستم کشیده سر بگریبان غم، چو بوتیمار ز کبر خواجه ی نوکیسه ی دنی زاده ز هم نشینی من، آمدش همانا عار درید بیجهتم پوستین ز کینه و کرد بجرم شرکت نظم نظامیم آزار علامت بد عالم، ز علم کرد اعلام؛ شعار ناخوش شاعر، ز شعر کرد اشعار کنون بگو چکنم؟!- گفتمش : گناه ز تست، فقیر را به غنی، مور را بمار چکار؟! نه تو ز آدمی افزون، نه او ز شیطان کم که وقت سجده که فرمودش ایزد جبار چه گفت؟ - گفت ز تیره دلی و خودبینی «خلقته من طین و خلقتنی من نار» آذر بیگدلی : دیوان اشعار : قطعات : شمارهٔ ۱۸ - خواجه ی نوکیسه گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/118878