ای رسته از شکفتگی قد و خد تو بر طرف باغ گل، بلب جویبار سرو امروز، از نهال تو ریزان بر کرم در هیچ عهد اگر چه نیاورده بار سرو سال گذشته، رفت سخن اینکه سالهاست تا برگرفته سایه ی خود زین دیار سرو گفتی که: باغبان من آن نخل بند چین در صحن باغ کاشته پیرار و پار سرو آید بخنده چون ز سرشک سحاب گل آید برقص چون ز نسیم بهار سرو زان سروها، روان کنمت شانزده نهال کاندر میان باغ، کشی در کنار سرو غافل که بر سرم نفتد سایه از یکی گر سرکشد ز گلشن گیتی هزار سرو بودم خلاصه، بر سر یک پا ز شوق من کآورد باغبان بهشتم سه چار سرو کشتم بدست خود همه را جابجا، ولی دیدم که مانده خالی چای چهار سرو منهم، سه چار بیت ز سروت بلندتر کردم روان، که ماند از آن شرمسار سرو تا پرتو افگند بتموز و دی آفتاب تا سایه گسترد بخزان و بهار سرو روز و شبت، ز جام می و شاهدان مست در دست آفتاب بود، درکنار سرو آذر بیگدلی : دیوان اشعار : قطعات : شمارهٔ ۴۷ - قطعه ی سرو گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/118907