اصفهان، مصر بود و شد کوفه؛ ای که سر خیل کنیه ور زانی کس بظلمت رضانه، گر نبود؛ مادرش زانیه، پدر زانی بر سر خلق، دل نلرزیدت دلشان گوی کز چه لرزانی؟! دادی ایمان بهای نان، جان نیز من دهم زر، که بیخبر زانی پاره ی نان خوریم هر دو، ولی بگرانی تو، من به ارزانی بمن آن پاره نان گوارا باد بتو این حرص و آز ارزانی داشتم ز اهل آن دیار شگفت خوانددهقان پیر برزانی زاد مردی نزاده مادر دهر گویی این پیره زن، پسر زا، نی ترکیب بندها و ترجیع بندها آذر بیگدلی : دیوان اشعار : قطعات : قطعات : شمارهٔ ۵۷ - و له قطعه گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/118917