کجائی ای رخ تو نوبهار باغ جمال کجائی ای قد تو سرو بوستان وصال کجائی ای گل خندان من دراین سرفصل که باز بر گل خندان وزید باد شمال ببین که سرو سهی از نسیم شد رقاص نگر گه فاخته شد در چمن دگر قوال کنون که ناله بلبل ز طرف گل برخاست تنم ز درد فراق توشد زناله چو نال بیاو جان ز تن من ببر که جانت فدا بیا و خون دل من بخور که خونت حلال ز جان ملول نگردد مگر که بی رخ تو به جان تو که دلم بی رخت گرفته ملال ز فرقت قد چون سرو تو شدم چوکمان ز حسرت لب و دندان تو شدم چو خلال به پرسش دل بیمار من خیال تو دوش چو دید زار مرا خفته بر امید خیال چو گفت هست دلت خوش، به زاریش گفتم من از تو دور و دراین وقت خوشدلیست محال کنون که لطف هوا اعتدال آن دارد که ممکن است کز و جانور شود تمثال تو جان جان منی در وفا روا نبود که در غم تو رسد روز عمر من به زوال ز بهر حفظ بقا چاره ای نمی دانم اگر بماند هجران تو بدین منوال که مدح خسرو پیوند عمرخویش کنم که باد عمرش در خسروی هزاران سال مجد همگر : دیوان اشعار : قصاید : شمارهٔ ۳۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/120445