کجا از دوزخ اندیشد تنی کز مهر تو سوزد چرا یاد بهشت آرد دلی کز مهرت افروزد گر افلاطون شود زنده شود شیدا و چون بنده ز عشق آن لب و خنده زلفظش ابجد آموزد روا باشد به جان تو که در دور زمان تو دل نامهربان تو ز جانم وام کین تو زد دل آزارا جگر سوزا بسا شبها بسا روزا دلم با عشق جان سوزا به راهت دیده بر دوزد ز وصلت گر شوم خرم مگر یکدم ز نم بی غم بسا شادی کزان یکدم دل پر دردم اندوزد منم کز رنج بیداری به روز آرم شب تاری بدین خواری بدین زاری دلت بر من نمی سوزد مجد همگر : دیوان اشعار : غزلیات : غزلیات : شمارهٔ ۲۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/120495