ای بیحذر ز سوز من بیخبر بترس بیداد و جور کم کن و از دادگر بترس هر شام تا سحر نفسم جفت ناله هاست ای صبح رخ ز ناله شام و سحر بترس دست قدر قضای غمت بر سرم نوشت ای فارغ از غمم ز قضا و قدر بترس داری دل و به بردن جان قصد می کنی ای جان مکن که این خطر است از خطر بترس تیر دعا ز شست سحر کارگر بود زنهار پیش از آنکه شود کارگر بترس مجد همگر : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/120522