مخوان ز دیرم به کعبه ی زاهد که برده از کف دل من آن جا به ناله ی مطرب به عشوه ی ساقی به خنده ی ساغر به گریه ی مینا به عقل نازی حکیم تا کی به فکرت این ره نمی شود طی به کنه ذاتش خرد برد پی اگر رسد خس به قعر دریا چو نیست بینش به دیده دل رخ ار نماید حقت چه حاصل که هست یکسان به چشم کوران چه نقش پنهان چه آشکارا چو نیست قدرت به عیش و مستی بساز ای دل به تنگ دستی چو قسمت این شد ز خوان هستی دگر چه خیزد ز سعی بی جا ربوده مهری چو ذره تابم ز آفتابی در اضطرابم که گر فروغش به کوه تابد ز بی‌قراری درآید از پا در این بیابان ز ناتوانی فتادم از پا چنان که دانی صبا پیامی ز مهربانی ببر ز مجنون به سوی لیلا همین نه مشتاق در آرزویت مدام گیرد سراغ کویت تمام عالم به جستجویت به کعبه مومن به دیر ترسا مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121405