به مرغی داده گردون از ازل فرخنده بالی را که بنشیند گهی برطرف بام آن قصر عالی را دل صیاد درخون می‌طپد از ناله زارم که دارد از اسیران قفس این عجز نالی را دلم از خون تهی گشته است و بر چشمم چنان بیند که مخموری به حسرت بنگرد مینای خالی را جز آن مه کز خط و خالش سیه باشد شب و روزم که از مشکین غزالان دارد این خوش خط و خالی را کجا حال دل‌پر خون ما داند سیه مستی که نشناسد ز هم جام پر و مینای خالی را دهد صاف میم از جام زر ساقی چه لطفست این نیرزم منکه درد باده و جام سفالی را از آن آتش طبیعت چون رهم سالم سپند آسا که از حد برده‌خوی تند او بی‌اعتدالی را ز خود مشتاق شهد افشان چو طوطی نیست منقارم کز آن آئینه رو دارم من این شیرین مقالی را مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121412