ز زلفش تارک جانم بود پیوند هر مورا بصد تیغ جفا نتوان برید از هم من و او را جفای آسمان کم بود عشاق بلا جو را نمود ازوسمه آن مه لاجوردی طاق ابرو را ز حرمان زلال وصل او در وصل او سوزم نمی‌باشد گیاه تشنه‌ای جز من لب جو را نه بالین در شب هجران او نه بستری دارم چسان بر سنگ نگذارم سروبر خاک پهلو را چه جوید دل بجز سرگشتگی از حلقه زلفش ز چوگان غیر ازین ناید که سرگردان کند گو را ز غیرت کرده خم پشت مه نو را تعال‌الله چه نیکو بسته معمار ازل آن طاق ابرو را گهی گیرد به تحریک رقیبان دامنش ورنه نهانی هست با مشتاق ربطی آن سگ کورا مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121417