تا کی بما نشینی بیگانه وار یا را آخر تفقدی کن یاران آشنا را جانم فدای آن دم کز بعد انتظاری باز آید آشنائی بنوازد آشنا را دستم تو گیر یارب کز رنج خار وادی محمل‌نشین چه داند حال برهنه پا را نبود ترا حذر چند از آه دردمندان اندیشه کن که باشد گه‌گه اثر دعا را چشم ترحم از یار دارم ولی چه سازم خوبان نمی‌نوازند عشاق بی‌نوا را روزی که شد دل ما روشن ز صیقل عشق آئینه بود در زنگ جام جهان‌نما را منعم ز بیقراری بی‌او مکن که هرچند کردم طلب نجستم صبر گریز پا را بیگانه‌ام ز خود ساخت بوی تو تا چه باشد حال کسی که بیند دیدار آشنا را زر می‌شود بکف خاک ز اکسیر بی‌نیازی گو از جهان بکش دست جویای کیمیا را مشتاق اگر ز بزمش دورم عجب نباشد دربارگاه سلطان کی ره بود گدا را مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121419