برون قدر من از جرگ گرفتاران شود پیدا که در دوری بیاران قیمت یاران شود پیدا ز جنبش کرد مژگان حال چشمت را بیان اما ز بی‌تابی نبض احوال بیماران شود پیدا به بزم اهل غفلت آنچه دانا می‌کشد داند کسی در جرگ مستان گر ز هشیاران شود پیدا زنند این قوم پر از حق‌پرستی لاف و میترسم که گر کاوند بت از جیب دین‌داران شود پیدا رضا باغی بود کانجا ز آتش سبزه می‌روید چو خطی کز عذار لاله رخساران شود پیدا چکد حسرت ز سر تا پایم آن حال دگرگونم که گاه نزع بیمار از پرستاران شود پیدا دلم را تازه‌روئی اشک غم مشتاق می‌بخشد طراوت باغ را چندانکه از باران شود پیدا مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121424