دل داد دامن از کف تا زلف یار خود را هم روز ما سیه کرد هم روزگار خود را چون صید دیده صیاد گیرد دلم طپیدن هرجا که بینم از دور عاشق شکار خود را کس برنداشت هرگز چون نقش پا ز خاکم بر باد دادم آخر مشت غبار خود را از سوز دل چنانم سرگرم در ته خاک کز آه بر فروزم شمع مزار خود را این بار از فراقت بیرون نمی‌برد جان مشتاق یافت ز آغاز انجام کار خود را مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۱ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121425