بر سینه ی خود یار نهد سینه ی ما را تا تازه کند حسرت دیرینه ی ما را در کسوت فقریم تن آسوده سزد فخر بر جامه ی زر خرقه ی پشمینه ی ما را زان سینه که باشد تهی از کینه ی اغیار ظلم است که بیرون نکنی کینه ی ما را خون در دل ما نیست که این چشم گهربار پرداخته از بهر تو گنجینه ی ما را در مکتب عشقت که از او کس نشد آزاد گو صبح نباشد شب آدینه ی ما را زین بیش مشو هم نفس غیر و ز غیرت هر لحظه مکن نو غم دیرینه ی ما را مشتاق سرشگت نبرد از دل ما زنگ بی فایده صیقل مزن آیینه ی ما را مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121434