از پی احیای من روح روان من بیا
قالب بیجانم از هجر تو جان من بیا
چون زدی تیری و بر خاکم فکندی بر سرم
از قفای تیر خود ابروکمان من بیا
چند باشم تلخکام از حسرت گفتار تو
لب پر از شهد سخن شیرین دهان من بیا
سوختم از آرزوی ترک تازت بر سرم
گرم جولان همچو برق آتشعنان من بیا
کشور دل را مباد از من ستاند دیگری
بهر تسخیرش شه کشورستان من بیا
رفتی و سرکش شد از دل شعله آهم چو شمع
آب وصلت تا شود آتشنشان من بیا
دلطپد چندم بخون از شوق یکره بر سرم
بهر تسکین دل در خون طپان من بیا
چند این بیمهری آخر از ره رسم و وفا
بر سرم یکره بت نامهربان من بیا
از تو چون مشتاق تا کی باشد آغوشم تهی
یکره آخر در برم سرو روان من بیا
مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۲
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/121436