بی‌تو گو سوزد ز برق آه گشت دل مرا نیست هرگز حاصلی زین کشت بی‌حاصل مرا کاش ای دل گل رخان و شعله رخساران کنند بلبل گلشن تو را پروانه ی محفل مرا کی رهم از ورطه ی عشقت که خواهد ناخدا غرقه ی گرداب نه آسوده ی ساحل مرا در غمت از مرگ گفتم گردد آسان مشکلم جان سپردم آخر و آسان نشد مشکل مرا کشته ی عشقم بسم روز جزا این خون بها کز نگاهی باز غلطاند به خون قاتل مرا در مذاقم بس که بخشد چاشنی ذوق طلب هست خوش تر رنج راه از راحت منزل مرا ره نمی‌پویم درین وادی به خود دارد کشان جذبه ی محمل‌نشین بیخود پی محمل مرا چون تواند خون من از غمزه ی صیاد ریخت گو مکش تیغ و مزن زخم و مکن بسمل مرا ازپی محمل درین دشتم نه خود گرم خروش چون جرس دارد در افغان اضطراب دل مرا خارخار عشق خوبان مردم و بردم به خاک تا چه گل مشتاق آخر سرزند از گل مرا مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۳۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121439