چه شد گاهی بحرفی آن دو لعل دلگشا بگشا اگر از بهر ما نگشائی از بهر خدا بگشا ز پهلوی تو عمری شد گشادی آرزو دارم اگر خواهی که بگشاید دلم بند قبا بگشا نخواهم رفت جائی مرغ دست‌آموز صیادم دوروزی از برای امتحان بندم ز پا بگشا گشائی عقده‌ام هر گه گشادش مصلحت دانی نمیگویم من از کارم گره بگشای یا مگشا اگرچه عقده از خاطری نگشوده هرگز گره از خاطر مشتاق از بهر خدا بگشا مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۴۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121444