تو را فلک بمن ایماه مهربان نگذاشت چراغ کلبه من بودی آسمان نگذاشت چه از بهار خود آن شاخ گل بگلشن دید که شد خزان و بر آن مرغی آشیان نگذاشت تو چون ز غیر شناسی مرا که هرگز فرق گلی میانه گلچین و باغبان نگذاشت بتن مپرس چو مشمعم شب فراق چکرد گداز عشق که مغزم در استخوان نگذاشت بباغ خویش مده گور هم کنون که در آن گلی به شاخ گلی غارت خزان نگذاشت هزار صید بهر سو فکند و حیرانم که صید افکن من تیر در کمان نگذاشت منم ز خیل سگان تو و فغان که شبی بر آستان توام جور پاسبان نگذاشت فغان که رفت چو شمع از میان و با تو شبی حدیث سوز تو مشتاق در میان نگذاشت مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۵۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121458