بکوی یار مرا بار در گل افتاده است فتاده بار من اما بمنزل افتاده است چگونه آورد او را بدام بیخود عشق که مرغ زیرک و صیاد غافل افتاده است خوشم که کار مرا دوست بسته میخواهد وگرنه عقده من سخت مشکل افتاده است بخون خویش طپم تا ابد که مرگش نیست ز تیغ جور تو مرغی که بسمل افتاده است ز تن فتاده بکویش اگر سر مشتاق باین خوش است که درپای قاتل افتاده است مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121466