یک گل بساحت چمن و طرف باغ نیست کز غیرت عذار تو چون لاله داغ نیست دارم ز ساغر تهی فقر سر خوشی مستم ز باده‌ای که مرا در ایاغ نیست خون میچکد ز ناله مرغ قفس چرا خارش اگر بدل ز تمنای باغ نیست مهر تو پرتوم بدل افکنده خانه‌ام روشن ز نور شمع و فروغ چراغ نیست مقصود عالمی تو و در تست آنچه هست جوید چه رهروی که تو را در سراغ نیست این درد دیگرم که بکوی غمت مرا الماس بهر زخم و نمک بهر داغ نیست تو آتشی و ما ز تو بی‌تاب چون سپند از ما تو فارغ و ز تو ما را فراغ نیست آشفته مغز ما نه همین از شمیم اوست زان زلف کو کسی که پریشان دماغ نیست مشتاق رفت از سر کویت ز جوش غیر صد حیف ازین چن که درو غیر زاغ نیست مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۶۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121467