سوی غربت آن بت خودکام محمل بست و رفت طرفه شهبازی مرا از دام غافل جست و رفت پای من برناید از گل ورنه در راه طلب سوی منزل رهروی هر گام از گل رست و رفت نه دل ما را همین از نیش غم افکار ساخت هر طرف ان سر و سیم اندام صد دل خست و رفت گر حجاب از دیدنش مانع نبودش پس چرا ساخت پیش چهره گلفام حایل دست و رفت گر نبود از باده امشب سرگران با من چرا گشت در بزم من ناکام داخل مست و رفت ریخت خونم را و بر خاکم فکند افغان که ساخت از ره کینم چو نقش گام قاتل پست و رفت از کمندش جستی و شد ورد مشتاق این سخن طرفه شهبازی مرا از دام غافل جست و رفت مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۷۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121479