بر بلبل آنچه از ستم باغبان گذشت کی از جفای خار و ز جور خزان گذشت گامی نرفته خار جفا دامنم گرفت پنداشتم کز آن سر کو می‌توان گذشت پایم نه بسته کس ولی از بیم پاسبان نتوانم از حوالی آن آستان گذشت داغم که ماند حسرت پیکان او بدل تیرش ازین چه غم که مر از استخوان گذشت صیاد بستن پروبالش چه لازمست مرغی که در هوای قفس ز آشیان گذشت بگذشت از زمانه بمشتاق ناتوان در پیری آنچه از ستم آن جوان گذشت مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۹۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121496