ز خیلی کجا چون تو شاهی برآید ز بامی کجا چون تو ماهی برآید بود سرکش از کاکلی دود آهم که گاهی ز زیر کلاهی برآید جز این کافتد از عاجزی در کمندی ز صیدی چه در صیدگاهی برآید ز تو کامران غیر و ما و نگاهی که از کنج چشم تو گاهی برآید دمی کرد اوج اخترم چون زلیخا که ماهی چو یوسف ز چاهی برآید هوس پیشه‌ام خواند و سوزم چو بینم که از تهمتی بی‌گناهی برآید مبر جور از اندازه بیرون خدا را مباد از دلی غافل آهی برآید چو شامست کوی قمر طلعتان را که از طرف هر بام ماهی برآید به از کشت ماشوره زاری که از وی گلی گر نروید گیاهی برآید چه خوش باشد ار روزی امیدواری امیدش ز امید گاهی برآید بر آن کشت ظلمست باران که از وی بامید برقی گیاهی برآید تن لاغرم چون کشد بار عشقت کجا کار کوهی ز کاهی برآید بده کام مشتاق یکره چه باشد امید گدائی ز شاهی برآید مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۰۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121507