بلب صدبار جانم در رهش گر ز انتظار آید از آن خوشتر که همراه رقیب آن گلعذار آید بکف دامانش آوردم بصد سعی و رها کردم ز دستم جز بهم سودن بگو دیگر چکار آید غباری هر کجا از دور بینم پیش ره گیرم به امیدی که از دنبال گرد آن شهسوار آید نرفتم یکره از کوی تو خوشدل باشم آن عاشق که هر بار از نخست آزرده‌تر از کوی یار آید نشاندی چون براه و عده‌ام زان سر گران رفتن بلب دانستم آخر جان من از انتظار آید روم چند از درت نومیدتر ز اول خوش آن عاشق که آید از سر کوی تو و امیدوار آید بدان امید نخلی را توان صد سال پروردن که شیرین گردد از وی کام تلخی چون ببار آید جفاهای ترا چون بشمرم کز صد یکی ماند همان نشمرده از جور تو و روز شمار آید مکن مشتاق را منع از می وصلت چه خواهد شد کشد زین باده مخموری و بیرون از خمار آید مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۱۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121522