مژده ای دل که شب فرقت یار آخر شد روز تاریک سرآمد شب تار آخر شد یار از غیر برید الفت و با ما پیوست بود ربطی که میان گل و خار آخر شد از دم سرد خزان آنچه بگلشن میرفت عاقبت از نفس گرم بهار آخر شد صندل دردسرم شد می وصلش صد شکر محنت مستی و اندوه خمار آخر شد گشت آئینه صفت خاک چمن عکس‌پذیر که ز صیقل‌گری ابر غبار آخر شد میرسد آنچه بما از ستم هجر گذشت میکشد آنچه دل از فرقت یار آخر شد از گل آن جور که بر بلبل مسکین میرفت عاقبت از اثر ناله زار آخر شد میکشد آن همه محنت که ز هجران مشتاق یارش از مهر چو آمد بکنار آخر شد مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۳۹ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121543