خوش آنکه شمع خلوتم آن سروناز بود وز هر که بود غیر منش احتراز بود سرگرم ناز او همه شب با من وز شوق تا صبح کار من همه عجز و نیاز بود زین‌سان ز عشق خار نبودم که در برش عشاق را بر اهل هوس امتیاز بود از مهر بود خصم کش و بوالهوس گداز وز لطف دوست‌پرور و عاشق‌نواز بود فارغ ز منت می و ساغر به بزم شوق من از نیاز سرخوش و آن مست ناز بود دایم چراغ خلوت من بود همچو شمع وز رشگ غیر را همه سوز و گداز بود مشتاق رو کنون و به بیچارگی بساز رفت آنزمان که یار ترا چاره‌ساز بود مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۴۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121548