چو شمعم کشت و آسوده ز آه شعله بار خود جز این نبود گر آخر یارئی دیدم ز یار خود بخون خود ز تیرش غلطم و شادم بامیدی که آید آن شکارافکن بسر وقت شکار خود بسست امیدگاه من جفا ترسم بدل‌سازی بناامیدی امید دل امیدوار خود ز تاراج خزانم نیست پروا خاربن باشم چه گل در باردارم تا بلرزم بر بهار خود منم مشتاق از سودای زلف او سیه روزی که نشناسم ز هم از تیرگی لیل و نهار خود مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۵۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121554