گرنه ز بیوفایی گل یاد میکند بلبل بباغ بهر چه فریاد میکند ما را ز ما خرید و ملولیم ما که او هر بنده که میخرد آزاد می‌کند آنم به بی‌ستون محبت که ناخنم در دست کار تیشه فرهاد میکند روزی به دام افتد و از دیده‌اش رود خونی که صید در دل صیاد میکند رشگم بخون کشید دگر آن شه بتان قتل که را اشاره بجلاد می‌کند بیجرم چشم ساغر می نیست پر ز خون این بس گناه او که دلی شاد میکند باشد برنده‌تر دم صبح اجل ز تیغ شمع سحر عبث گله از باد میکند مشتاق در غمت نه کنون طالب فناست عمریست در هلاک خود امداد میکند مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۰ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121564