زحی لیلی از ناز بیرون نیاید ورآید بسر وقت مجنون نیاید نگهداری کس ز گردون نیاید که ضبط می از جام وارون نیاید گرفتم نگریم ز جور تو اما نه زخمیست زخمم کز و خون نیاید کسیرا که عشق تو دیوانه سازد علاجش ز عقل فلاطون نیاید بت ماست لیلی نژادی که هرگز بپرسیدن حال مجنون نیاید شبی بی‌تو ممکن نباشد که شهری ز سیل سرشگم بهامون نیاید ترا دارم از چرخ یاری چه جویم که آنچه از تو آید ز گردون نیاید چه نسبت بهم فیض عشق و خرد را که کار می ناب ز افیون نیاید چنان شد حصاری هم آتش که آهم که بیرون شراری ز کانون نیاید چه سودم ز وصلت که از سرکشیها در آغوشم آن‌قد موزون نیاید چسان مفلس عشق کام از تو گیرد که این کار از گنج قارون نیاید ز کوی تو چون طایر تیر خورده که آید که غلطیده در خون نیاید نشد از جفای تو مشتاق یکشب بکویت رود شاد و محزون نیاید مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121566