خوش آن گروه که در بررخ جهان بستند زکاینات بریدند و در تو پیوستند از آن صنم خبر آن زاهدان کجا دارند که خرقه پاره نکردند و سبحه نگسستند بر از عشق کجا پی برند اهل خرد مگر کنند فراموش آنچه دانستند مخمور بمرگ شهیدان کوی عشق افسوس که دوستان حقیقی بدوست پیوستند ز ساکنان خرابات پرس را ز دو کون نه زان گروه که از باده ریا مستند هزار کنج گهر ریز هر قدم دارند چه شد که راهروان فنا تهی دستند بس این فراغت از خودگذشتگان رهت که از جهان و در و هرچه هست وارستند خوش آنکسان که نوازند زیردستان را بشکر آنکه قوی پنجه و زبردستند مجو تلافی بیداد از بتان کین قوم نمک زنند بر آن دل که از جفا خستند جماعتی که کنند از ستم فغان مشتاق نه عاشق‌اند که تهمت بخویشتن بستند مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121567