گردم بسر کویت دیوانه چنین باید سرگشته یک شمعم پروانه چنین باید از جای نمیرفتم از صد خم و کارم ساخت چشم تو بیک گردش پیمانه چنین باید نه بام و نه در دارد در گشته سرای ما شرمنده سیلابست ویرانه چنین باید یکلحظه نگیرد اشک جا در صف چشمم از کثرت غلطانی دردانه چنین باید گفتی سخنی از وصل جا ندادم و آسودم تا حشر بخوابم کرد افسانه چنین باید پیوسته دلم باشد از عکس بتان لبریز جوش صنم است اینجا بتخانه چنین باید افکند بمن آن شوخ غافل نگهی مشتاق بیخود ز خود افتادم جانانه چنین باید مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۶۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121568