خون ازین غم سزد از دیده بسمل برود
که بحسرت نگران باشد و قاتل برود
ما هم امشب سفری گشته خدایا مپسند
که برآید مه و آن ماه بمحفل برود
کشتی ما که طلبکار شکست است چه سود
که شرطه وزین ورطه بساحل برود
کر بخونم کشد از تیغ عماریکش یار
نتوانم نروم از پی و محمل برود
ماه من انجمن افروز بتان است که او
چون ز محفل برود آرایش محفل رود
مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۱۸۰
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/121584