گرفتم آمد آن سرو قباپوش
کیم از سرکشی آید در آغوش
بعمری یاد کن یک ره کسی را
که از یادش نه ای هرگز فراموش
فریب زاهدان را کوچهای هست
که در هر گام او چاهی است خسپوش
کجا خصمی بخصم آئین مردیست
اگر دشمن خورد خونت بگو نوش
خروشم از می وصلت عجب نیست
کز آب آید سفال تشنه در جوش
فغان فرماست شوق و غیرت عشق
گذارد بر لب انگشتم که خواموش
بجانم از شب هجران خوش آندم
که طالع گردد آن صبح بناگوش
شدم نالان بر پیر خرابات
برای شکوه از دور فلک دوش
بسان گوهر از گنجینه راز
کشید این نکتهام آهسته در گوش
که نتوان دم زدن ساقی حکیمست
دهد گر زهر اگر تریاق مینوش
تلاش روزی ننهاده مشتاق
مکن ورنه بر و بیهوده میکوش
مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۰۲
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/121606