از تف هجران او هرگز نیاسودم چو شمع داشتم آتش بسر زین داغ تا بودم چو شمع اینکه در امید و بیم از هجر و وصلش مانده‌ام روشنست از خنده‌های گریه‌آلودم چو شمع نبودم روز و شبی قسمت نشاط بزم وصل شام اگر مقبول محفل صبح مردودم چو شمع غیر ازین چیدم چه گل از آتش سودای عشق کاخر از سر تا بپا زین داغ فرسودم چو شمع کو اجل تا وارهم از آتش سودای عشق تا بکی برخیزد از سر دمبدم دودم چو شمع زنده نگذارد غمت چون بیشم از یکشب چه فرق صرصر هجران کشد گر دیر گر زودم چو شمع هر قدر مشتاق از تن در شب هجران یار کاستم بر اشک و آه خویش افزودم چو شمع مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۰۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121607