چه میکردم گر از کف دامن وصلت نمیدادم
پریزادی تو دیوان از پیت من آدمیزادم
رقیبانت گرفتند از من و من در فغان تا کی
ستاند دادکر زین مردم بیدادگر دادم
چه میآید ز من نگذارمت گر با بداندیشان
گرفتم با جهانی دشمن از بهرت درافتادم
ز من دیدی چه غیر از راه و رسم بندگی کاخر
کشیدی از کفم دامان و رفتی سرو آزادام
اگرچه رفتی و گشتم بصد غم مبتلا اما
باین کز دوریت یکدم نخواهم زیستن شادم
بجان سختی مثل در عشقم اما ورزم از جورت
تحمل تا بکی آخر نه ز آهن نه ز فولادم
خراب از سیل هجر او نه مشتاق آنقدر کشتم
که جز معمار وصلش کس تواند کرد آبادم
مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۲۴
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/121628