جنوم را فزود از بسکه آن رفتار و قامت هم نمیگنجد درین صحرا به صحرای قیامت هم به دیر آ یکره و جامی بکش زاهد چه کیفیت تو را از منبر وعظ و ز محراب امامت هم چنان گر با دلم کاوش کند آن نشتر مژگان چه جای دل که نگذارد بجا از دلت علامت هم نهادم پا در آن بزم و بسر چون شمع می‌لرزم که میدانم نخواهد بود خیر آنجا سلامت هم ندارم شکوه گر با من نپردازد گر آن بدخو نیم شایسته جور و سزاوار کرامت هم رقیبان تیغ بر کف از پی و از پیش ره بسته گذشتن مشکلست از کوی او ما را اقامت هم مده مشتاق پندم بیش از این دیوانه عشقم که از پند کسی عاقل نگردم وز ملامت هم مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۲۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121630