کشد گر هر دمم صدبار افزون کن خدای من بمن جور و جفای او باو مهر و وفای من براه عشق گوید پیرو من از قفای من که سرگردان‌تر است از من درین ره رهنمای من ببزمت غیر و من در کنج غم یگره چه خواهد شد که من باشم بجای او و او باشد بجای من من و دل کشته تیغ جفایت گوشه چشمی که آن باشد بهای خون او این خوبهای من چسان از قید عشق او رهم کاین رشته را باشد سری در دست صیاد و سری دیگر بپای من ز کارم عقده هجران بیا بگشا که نتواند گشاید مشکل من جز تو کس مشکل‌گشای من بمن یار و منش نشناسم از حیرت چه حالست این که من بیگانه او باشم و او آشنای من ز نخل آرزو اکنون نیم بی‌بهره کی بودی نوا زین گلبن بی‌برگ مرغ بینوای من نیم شایسته تا خواهم وصالت از خدا ورنه ز کف ناجسته آید بر نشان تیر دعای من همان به کز فغان مشتاق لب بندم درین وادی که هرگز نشنود محمل‌نشین بانک درای من مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۴۸ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121652