خوشاب بزمی که سرخوش از شراب صحبت جانان برقص آیم چو مستان دست‌کوبان پای‌افشانان بیک جام میم کافر شناسد زاهد و داند مسلمان خویش را و میخورد خون مسلمانان ز بیقدری کشم از آسمان نازی درین محفل که دارد میزبان سفله بر ناخوانده مهمانان دلم خون شد ز شوق نارپستان بتان تا کی خورم حسرت ز نخل قامت این نارپستانان ننالم از جفای گلرخان اما گذشت از حد برین مسکین گدایان جور این مغرور سلطانان من و میخانه کانجا دامن رندان دردی کش زند صد طعنه بر دامان پاک پاکدامانان مده زلف پریشان اینقدر بر باد اگر آگه شوند از سستی پیمان‌خویش این سست‌پیمانان چه از مشکین خطان و عنبرین زلفان جز این دیدم که روزم تیره شد زینان و شامم تارتر زآنان معاذالله بصد خواری کشم پا از درت اما گذشت از حد جفای پاسبانان جور دربانان بر او کیستم مشتاق پیش حضرت شاهی ستاده بنده ای از جان دعاگویان ثناخوانان مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۵۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121661