نی طاقت وصلت مرا نه صبر در هجران تو وصلت بلاهجرت بلا ای من بلاگردان تو در یکدگر افتاده‌اند از بس شهیدان هر طرف جای طپیدن کی بود بر کشته در میدان تو تنها نه من گشتم خراب از جلوه مستانه‌ات چون سیل باشد هر قدم بس خانها ویران تو عید است و در خون میطپد از حسرت تیغت دلم برخیز و قربان کن مرا ایجان و دل قربان تو گردم گرفته دامنت امدادی ای باد صبا شاید بدامانی رسم دست من و دامان تو لب‌تشنه تاکی داریم بس قطره این دانه را ای ابر رحمت سوختم از حسرت باران تو زاندوه بیرون گشته‌ام یارب درین میدان بود تیغ قضا خونریزتر یا خنجر مژگان تو گر سر بتیغش افکنی حاشا ز حکمت سرکشد مشتاق دارد چون قلم سر بر خط فرمان تو زینگونه چون صرصر بود گر ترکتاز جلوه‌ات دانم چو گرد آخر روم بر باد از جولان تو مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۶۵ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121669