ز حجاب عشق خون شد جگرم کنم چه چاره که تو در کنارم و من ز تو مانده بر کناره گر از الفت دل تو شکند دلم چه حیرت که دل من آبگینه دل تست سنگ خاره نگری باشک گرمم چو بچشم کم نظرکن که بخرمن که آتش نگرفت از این شراره شمرد چسان برت کس غم بیشتر ز پیشم که فزون ز هر حسابست و برون ز هر شماره مه من توراست یارب چه قدر صفای طلعت که نماید از بناگوش تو عکس گوشواره بگدا چگونه طفلی چو تو سر فرود آرد که قدم به تخت شاهی زده‌ای ز گاهواره چه تفاوت ارنمائی رخ اگر نه کز تو دارم نه شکیب بستن چشم و نه طاقت نظاره نگرم چگونه سیرت که تو را چو بینم از خود روم و بخود نیایم که به بینمت دوباره چه شد اینکه بدر شد مه که اگر خطی و خالی بودش درست ماند برخ تو ماه پاره چو غبار من فتاده ز پی سمندت اما چه غم پیاده داری تو که میروی سواره ز طرب چگونه مشتاق فسرده جان زند دم که بملک شادکامی دل اوست هیچ کاره مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۷۶ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121680