ز وصل او که من پیوسته می‌پنداشتم روزی دلی دارند یاران خوش که منهم داشتم روزی ثمرها خورده‌ام زین دانه‌افشانی کنون اشکم نه آن تخم است پنداری که من میکاشتم روزی زآهم رفت اثر افغان که در کارم شکست آمد از این رایت که بهر فتح می افراشتم روزی کنون حاصل ندارد تخم اشکم ورنه زین دانه بروی هم چه خرمنها که می انباشتم روزی کنم هر دم بیان شوق و گریم این مکافاتش که حرف عشق را افسانه می‌پنداشتم روزی ننالم چون ز جورت آه رفت آن طاقتم کز تو جفا میدیدم و نادیده می‌انگاشتم روزی مجو بی‌طلعت آن مهروش مشتاق تاب از من ندارم طاقت اکنون ذره‌ای گرداشتم روزی مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۹۲ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/121696