چه شد کاتش بجانم از غضب انداختی رفتی
ز چشم افروختی رخ قد بناز افراختی رفتی
که اندازد بخاکم گوهر تاج وفا باشم
چه نقصان من ارقدر مرا نشناختی رفتی
چه شد گر رخصت همراهیم دادی که بر خاکم
بگام اولین چون نقش پا انداختی رفتی
تو چون سیل بهاران خانهپردازی که از هرره
خرامان آمدی بسخانه ویران ساختی رفتی
جهان میشد ز هستی بیتو در چشمم سیه شادم
که از آئینهام این زنگ را پرداختی رفتی
چه میدانی نیازم را که گر یکدم بدلجوئی
نشستی در برم قامت بناز افراختی رفتی
چه گویم بر من از جورت چها ایشهسوار آمد
زدی کشتی بتیغم توسن کین تاختی رفتی
چه داری تاکنی مشتاق دیگر رو بکوی او
که نقد دین و دل در عشقبازی باختی رفتی
مشتاق اصفهانی : دیوان اشعار : غزلیات : شمارهٔ ۲۹۵
گوهرین (گنجینه های مکتوب)
https://gowharin.ir
https://gowharin.ir/gowhar/121699