در دل آن را که روشنایی نیست در خراباتش آشنایی نیست در خرابات خود به هیچ سبیل موضع مردم مرایی نیست پسرا خیز و جام باده بیار که مرا برگ پارسایی نیست جرعه‌ای می به جان و دل بخرم پیش کس می بدین روایی نیست می خور و علم قیل و قال مگوی وای تو کاین سخن ملایی نیست چند گویی تو چون و چند چرا زین معانی ترا رهایی نیست در مقام وجود و منزل کشف چونی و چندی و چرایی نیست تو یکی گرد دل برآری و ببین در دل تو غم دوتایی نیست تو خود از خویش کی رسی به خدای که ترا خود ز خود جدایی نیست چون به جایی رسی که جز تو شوی بعد از آن حال جز خدایی نیست تو مخوانم سنایی ای غافل کاین سخنها به خودنمایی نیست سنایی غزنوی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۸۴ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/12188