منم که دل نکنم ساعتی ز مهر تو سرد ز یاد تو نبوم فرد اگر بوم ز تو فرد اگر زمانه ندارد ترا مساعد من زمانه‌را و تو را کی توان مساعد کرد جز آنکه قبله کنم صورت خیال ترا همی گذارم با آب چشم و با رخ زرد همه دریغ و همه درد من ز تست و ز تو به باد تو گرم و به باد سرد تو سرد من آن کسم که مرا عالمی پر از خصمند همی برآیم با عالمی به جنگ و نبرد گر از تو عاجزم این حال را چگونه کنم به پیش خصمان مردم به پیش عشق نه مرد روان و جانی و مهجور من ز جان و روان به یک دل اندر زین بیشتر نباشد درد اگر جهان همه بر فرق من فرود آید به نیم ذره نیاید به روی من برگرد دریغم آنکه به فصل بهار و لاله و گل به یاد روی تو درد و دریغ باید خورد سنایی غزنوی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۰۳ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/12207