هر زمان از عشقت ای دلبر دل من خون شود قطره‌ها گردد ز راه دیدگان بیرون شود گر ز بی صبری بگویم راز دل با سنگ و روی روی را تن آب گردد سنگ را دل خون شود ز آتش و درد فراقت این نباشد بس عجب گر دل من چون جحیم و دیده چون جیحون شود بار اندوهان من گردون کجا داند کشید خاصه چون فریادم از بیداد بر گردون شود در غم هجران و تیمار جدایی جان من گاه چون ذوالکفل گردد گاه چون ذوالنون شود در دل از مهرت نهالی کشته‌ام کز آب چشم هر زمانی برگ و شاخ و بیخ او افزون شود تا تو در حسن و ملاحت همچنان لیلی شدی عاشق مسکینت ای دلبر همی مجنون شود خاک درگاه تو ای دلبر اگر گیرد هوا توتیای حور و چتر شاه سقلاطون شود ای شده ماه تمام از غایت حسن و جمال چاکر از هجران رویت «عادکالعرجون» شود آن دلی کز خلق عالم دارد امیدی به تو چون ز تو نومید گردد ماهرویا چون شود چون سنایی مدحتت گوید ز روی تهنیت لفظ اسرار الاهی در دلش معجون شود سنایی غزنوی : دیوان اشعار : غزلیات : غزل شمارهٔ ۱۳۷ گوهرین (گنجینه های مکتوب) https://gowharin.ir https://gowharin.ir/gowhar/12241